فیلم نهنگ به کارگردانی دارن آرنوفسکی The Whale – معرفی و بررسی و نقد


نهنگ یک فیلم درام روان‌شناختی آمریکایی محصول سال ۲۰۲۲ به کارگردانی دارن آرنوفسکی و نویسندگی ساموئل دی. هانتر است که بر اساس نمایشنامه‌ای به همین نام در سال ۲۰۱۲ ساخته شده است.

برندان فریزر، سادی سینک، هونگ چاو، تای سیمپکینز و سامانتا مورتون در این فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند.

این فیلم در ۴ سپتامبر ۲۰۲۲ در هفتاد و نهمین جشنواره بین المللی فیلم ونیز به نمایش درآمد و در ۹ دسامبر ۲۰۲۲ در ایالات متحده اکران محدودی داشت، پیش از اکران گسترده در ۲۱ دسامبر توسط A24. این فیلم منتقدان را دو دسته کرد و اختلاف آنها در مورد تلقی و تصویر چاقی جنجالی این فیلم بود (چه تقسیر سطحی‌ای داشتند!)

مختصری از ابتدای داستان فیلم:

چارلی یک استاد انگلیسی چاق و گوشه‌گیر است که دوره‌های آنلاین نویسندگی برای دانشجویان کالج \ تدریس می‌کند، اما وب‌کم خود را خاموش نگه می‌دارد، تا دانشجویان متوجه چاقی مفرط او نشوند. چارلی توسط لیز، که یک پرستار و تنها دوستش است، مراقبت می‌شود، که او را ترغیب می کند که به بیمارستان مراجعه کند زیرا او  نارسایی احتقانی شدید قلب دارد، اما از این امر امتناع می‌کند زیرا نگران است که هرگز نتواند بدهی خود را پرداخت کند.

توماس یکی دیگر از بازدیدکننده‌های معمول او است، او ادعا می‌کند که او یک مبلغ کلیسای زندگی جدید است و می‌خواهد او را رستگار کند. چارلی مرتب پیتزا سفارش می‌دهد که او و راننده تحویل‌دهنده‌اش، دن، روال معمول خود را دنبال می‌کنند: دن پیتزا را رها می‌کند و پول نقد را در صندوق پستی دریافت می‌کند بدون اینکه با چارلی تعاملی داشته باشد.

چارلی امیدوار است دوباره با دختر نوجوان خود، الی که هشت سال است او را ندیده است، ارتباط برقرار کند. چارلی که دوست دارد بدون اطلاع مادرش با او وقت بگذراند، تمام پول حساب بانکی اش را به او پیشنهاد می‌دهد تا الی گاهی به دیدارش بیاید. الی موافقت می کند،  چارلی موافقت می‌کند که به بازنویسی مقاله مدرسه‌اش کمک کند، اگرچه او باید در دفترچه ای که او فراهم می کند نیز بنویسد.


خوب نقدهای فیلم را کلا نخواندم و نمی‌خواهم بعدا هم بخوانم چون می‌ترسم روی نوشته‌ام تاثیر بگذارند.

در ابتدای فیلم نمی‌دانم چرا یاد فیلم بوی خوش زن افتادم. چارلی من را یاد سرهنگ اسلید انداخت و توماس هم دانشجویی که کار تابستانی می‌کرد.

از قضا این حدس چندان بیراه از آب درنیامد. ما با مردی روبرو هستیم که به صورت حزن‌انگیزی ناتوان است و ظاهرا مسیر برگشت از سرنوشت محتوم خود ندارد. اما در عین حال دانش و طرز نگاه خاصی به زندگی دارد.

او شاید خودش در زندگی رستگار نشده، اما به جهش فکری و عملی دیگران مستقیم یا غیرمستقیم کمک می‌کند.

منتقدها ولی چسبیده‌اند به چیز بی‌ربطی مانند «بادی شمینگ» و چاقی. در صورتی که این تنها یک استعاره از آدم‌های به ظهار ناتوانی است که به خاطر زشتی ظاهری، فقرِ، ترجیجات خاص یا منزوی بودن و یا درون‌گرا بودن به دور ریخته می‌شوند و هیچ کس اندرون آنها را درک نمی‌کند.

همسر سابق چارلی دختر نوجوانشان یک شیطان بدتربیت شده می‌داند، اما چارلی او را وجودی فوق العاده و صاحب قریحه می‌داند و هر بار که حالش بد می‌شود، نقد کوتاه او از رمان موبی دیک را می‌خواند یا می‌خواهد برایشان بخوانند.

او به این نقد افتخار می‌کند و شاید هم مفهوم این نقد برایش مهم است:

در کتاب فوق‌العاده‌ی موبی‌دیک نوشته‌ی هرمن ملویل نویسنده، سفر دریایی خود را روایت می‌کند.

در بخش اول کتابش، نویسنده که خود را اسماعیل می‌نامد، در شهر بندری کوچکی بوده و با مردی به نام کویی‌کوئک در یک تخت می‌خوابد.

‫”نویسنده و کویی‌کوئک به کلیسا می‌روند و سپس سوار کشتی‌ای می‌شوند که کاپیتان آن دزدی دریایی به نام ایهب است& مردی که یک پا ندارد و بسیار خواهان کشتن یک وال است.

والی که موبی‌دیک نام دارد و سفید است”

“در طی این کتاب دزد دریایی، ایهب با سختی‌های زیادی روبرو می‌شود& jمام زندگیش حول محور کشتن یک وال به‌خصوص می‌چرخد.

به نظرم غم‌انگیز است چون این وال هیچ احساساتی ندارد و نمی‌داند ایهب چقدر قصد کشتنش را کرده است”

فقط یک حیوان بزرگ و بیچاره‌ است و دلم برای ایهب هم می‌سوزد چون فکر می‌کند فقط با کشتن این وال زندگیش بهتر میشه ولی درواقع هیچ کمکی به او نمی‌کند”

این کتاب بسیار مرا غمگین کرد و شخصیت‌ها احساسات زیادی را در من برانگیختند و با خواندن بخش‌های خسته‌کننده‌ای که تنها توصیف وال‌ها بود بیشتر از همه غمگین شدم.

چرا که می‌دانستم قصد نویسنده فقط نجات ما از داستان غم‌انگیز خودش است، فقط برای مدتی کوتاه.

این کتاب مرا به یاد زندگی خودم انداخت…”

چرا نویسنده این نقد را دوست دارد. چون مقارن با آخرین زمانی بود که هنوز دختر و همسرش را ترک نکرده بود؟ چون نشاندهنده ذوق نویسندگی دخترش بود؟

یا شاید مفهموش برایش جالب باشد. زمانی که زندگی سرخورده‌مان می‌کند و به دنبال اهدافی نمادین پوچی می‌گردیم که در واقع کمکمان نمی‌کنند.

تقریبا به جز یک استثنا همه صحنه‌های این فیلم در محیط یک خانه محقر می‌گذرد. شاید دیدن یک فیلم چاق دلذیر نباشد و تقلایش برای انجام کارهای عادی.

اما اینها به صورتی که گفتم فقط پوسته داستانند. بازی برندان فریزر شاخص و قابل تحسین است. تصور کنید که به خاطر صورت چاق میمیک‌های بخش تحتانی صورت را نداشته باشید و باز هم با هنرتان بتوانید بدرخشید و همه بار احساسی را در فیلم بدمید.

فریزر به راستی که شایسته اسکار بهترین بازیگر مرد است.

فیلم شاید گوشه‌ای می‌زند به انزوای ما انسان‌ها در عصر دورکاری و ارتباطهای اینترنتی. اینکه چقدر کم برای ارتباط با هم وقت می‌گذاریم و آنگاه کسانی پیدا می‌شوند که می‌خواهند رستگاری را با جزوه و محصولات خودشان با ما عرضه کنند.

در صورتی که شادی ما در فهم و فرزانگی بیشتر و ارتباطهای انسانی و پذیرش تفاوت‌ها نهفته است.

چارلی نویسندگی می‌آموخت. چه کسی به ما زندگی کردن را گوشزد خواهد کرد؟